روز یکشنبه 92.8.19 : شب هفتم محرم.....شب علی اصغر(علیه السلام)...... خیــــلی خوب بود... ...کنار زهره بودم مینا اومد پشتم نشست.......خانم........جلوی زهره........ما براش جا باز کردیم.....گفت من شما رو نداشتم چیکار می کردم؟؟؟؟!!! کلی تشکر کرد... ...عکسشو که تو گوشیم بود نشونش دادم... ......خندید.. ...میخواست بگه از دست تو زینب ولی گفت این خانوم خوشگله کیه؟ گفتم این عشق منه... ...گفت شماره شو میدی بهم.. ..خواستم بگم شماره شو هرکسی نداره فقط آدمای خاصی مثل من دارن اما گفتم لازم نیست غرور به خرج بدم. ..فقط خندیدم.. ....رو انگشترش جیوه ریخته بود از بین رفته بود.......گفتم آخه شما با جیوه چیکار داشتین؟....... ........گفت همونو بگو ...... ........تو آزمایشگاه بودیم درش باز بود فکر نمیکردم این طوری بشه......گفت باید بندازمش دور گفتم نه نگه دارید......محدثه گفت آره نگه دار هی نگاش کن یادت بیفته......ولی من با این منظور نگفتم....میدونستم با اون انگشتر خاطره داره گفتم یعنی یادگاری نگه داره......خودشم گفت اصلاً بحث پولش نیست من با این کلی خاطره دارم......گفتم پس چرا به حرفه من خندیدین؟ ......منم منظورم همین بود....دو تایی خندیدن... ..آخره مراسم محدثه رفت دو تا چایی آورد، یکی ماله من ، یکی ماله مامانش..... ...با 4 تا قند.......منم که کناره مامانش تکیه داده بودم به پُشتی... ... چون قند زیاد آورده بود هرکدوم یکی انداختیم تو چایی با یکی دیگه أم چاییمون رو خوردیم.... ....البته خانم.......این حرکت رو زد.. ..
روز دوشنبه 92.8.20 : پدیده وارونگی هوا.... ...کلاس با شیدا و عاطفه و اومدن لیلا دوست شیدا.......شب هشتم محرم......خوب بود....چایی آخره هیئت با خانم...... و محدثه و مینا.... ...سوتی لفظی " بابا می بَرم" و خندیدن خانم....  ....... آبروم رفت.... ........چایی ریخت رو شلوارم... ........محدثه گفت ای وای سوختی؟؟؟.... ...گفتم نه سرد شده بود... ..گفت پس اشکالی نداره به قول مامان حاجت روا میشی.. ...سه تایی غش کردیم از خنده.... ......خانم .......داشت با کسی صحبت میکرد و حواسش نبود.......گرنه اونم میخندید.......محدثه گفت آخه مامان میگه چایی آخره هیئت رو نخوری حاجت روا نمیشی.....هیچی دیگه منو مینارم چایی خور کرد این خانوم.......جوووون
روز سه شنبه 92.8.21 : ......شب عباس...ساعت 7:45 اونجا بودم......به معنای واقعی عالی بود..... ....دورتر از محدثه و خانم........نشسته بودم........از دور یه نظر جفتشون رو دیدم ولی نشد سلام و علیک کنیم.... ...مینا نیومده بود اما زهره بود... 
نظرات شما عزیزان:
|